تردیِ تنهایی

اشعار نو و سپید

 837 بازدید

تازه از تاریکی آمده‌ام

و نورِ نگاهت چشم‌هایم را می‌زند

گویی عادت ندارم به این همه روشنی

جانان می‌دانی؟

حق با او بود

وقتی صبر می‌کنی،

سرنوشتِ دست‌هایت

گره می‌خورد با دست‌هایی

که تو را از سردیِ تکرار

به سلامت عبور می‌دهند

تنها کافیست دردهایت را رها کنی

و باور کنی نوری هست

آنگاه نگاهت با نگاهی

تلاقی خواهد کرد

که حادثه آغاز شود

و همین برای یک عمرِ بچه‌ها کافی است

تا سرِ زنگ بیداری

مسئله حل کنند که:

«محاسبه کنید: سرعتِ عشق را در لحظه‌‌ی برخوردِ دو نگاه»

تنها کافی است باور کنی نوری هست

بعد نگاهی پدیدار می شود

تا تاریکی ناپیدا شود

همانطور که تو پیدا شدی

و من گفتم تاریک است

تو سوختی تا من روشن شوم

باور کنم تُردیِ این تنهایی را

باور کنم عشق یعنی گذشتن

و سوختن

و باور کنم که

«خاموشی گناه ماست[1]»

1387/08/12

احسان شعاریان

عکس: تصویر توسط هوش مصنوعی و بر اساس مضمون شعر خلق شده است.


[1] اشاره به شعر سیاوش کسرایی

پاسخی دهید:

Your email address will not be published.

Site Footer