من به بیداریِ این قافله پیمان بستم / به صدایی که تو را میکِشد از خواب برون / به ندایی که درونم شبِ یک سلسله را میشکند / من به پروازِ شبانگاهیِ مرغانِ مهاجر سوگند؛ / روشنیهایِ تو را میبینم / من به دیوارِ بلندی که میانِ تو و توست آگاهم / قفسی ساختهای دورِ خودت / و کلید، / لایِ دستانِ تو میترسد از این آزادی …
ماه: خرداد 1402
اشعار نو و سپید
حق با او بود / وقتی صبر میکنی، / سرنوشتِ دستهایت / گره میخورد با دستهایی / که تو را از سردیِ تکرار / به سلامت عبور میدهند / تنها …
اشعار نو و سپید
در تاریکی متولد میشوی؛ / مثل دانهای که در زیر زمین جوانه میزند / هیچ درکی از روشنی نداری / زندگی خوب یا بد، / همانطور که درکش کردهای میگذرد …
شبکه های اجتماعی