پنجره‌ها

اشعار نو و سپید

 793 بازدید

شبیهِ حسِ شمردنِ روزهایِ باقی مانده

برای یک اعدامی،

در تکرارِ سال‌ها

اضطرابی است.

شبیه؛

ولی خفیف،

– چنان که با آن کنار می‌آیی –

لحظه‌ها در گذر است

و همیشه نگرانی که دیر شده باشد

مثل خوراکی‌هایی که نگران بودی تمام شوند

– و تاریخ مصرفشان گذشت و همه‌اش را دور ریختی –

می‌دانی؟

در ما تصورِ عجیبی هست

که انگار مجبوریم بازی‌هایی را شروع کنیم

که میانِ برد و باختشان

تفاوتِ معنی‌داری وجود ندارد

و هم‌زمان،

تصورِ وحشتناکی نیز هست

– که شاید این تنها زندگی ما باشد –

اما تو اگر از این چارچوبِ مستطیل نگذری،

مثلِ یک پروانه‌یِ خشک شده در قاب شیشه‌ای

– که نه می‌پرد و نه می‌شکند –

همیشه در سطحِ باورهایِ معمولی

آرام خواهی بود

ولی ببین!

بیرونِ قاب،

هزاران ماجرایِ تو در تو

رویِ خطِ زمان صف کشیده‌اند

تا با احتمالاتی پیچیده رخ بدهند

و تنها در انتظار «انتخابِ» تواند

در اولین انتخابِ تو

آنجا که شهامت

پوسته‌یِ ترس را می‌شکند،

زندگی

مثل مادری که فرزندش

شمع تولدِ یکسالگی‌اشِ را فوت می‌کند

به وجد خواهد آمد

چنانکه صدایِ نفس‌هایش را خواهی شنید

– شک نکن –

مثل یک تصویرِ پانوراما که کراپ[1] شده باشد،

از این سوی پنجره

همیشه همه چیز در یک قاب بسته

محدود شده است

همیشه بخشی از دیدنی‌ها

پنهان است

صدایِ زندگی

از کوچه به گوش نمی‌رسد

در آنسوی پنجره

شیشه‌ای نیست که لکه‌دار شود

که غبار بگیرد

که باران

خاطره‌هایش را روی آن جا بگذارد

پنجره‌ها هر چقدر هم که شفاف باشند

خواهرخوانده‌هایِ دیوارند

احساسِ لطیف‌تری از فاصله‌اند

و بودنشان،

بودنِ دیوارها را توجیه می‌کند

انگار که دیوارها باید باشند

تا پنجره‌ها را نگهدارند!

تو از پنجره‌هایی که رو به هم باز نمی‌شوند،

سراغِ سلام را نگیر

وقتی هر کس در خودش گیر کرده است

تنها دستِ عشق

قادر به گشودن پنجره‌هاست.

در ما خیالِ مبهمی هست

که از گسترشِ تصویرِ هستی

از چارچوبِ پنجره می‌ترسیم

در ما نوعی فوبیا ریشه کرده است

که از «فهمیدن» هراسناکیم

مثلِ لبخند!

من دقت کرده‌ام

در پیاده‌روهای ناهموارِ شهر

هر روز مردمی را می‌بینم

که سرد و عبوس

با سکوتی خالی

– که سرشار از ناگفته‌ها نیست –

با چهره‌ای مطمئن از اخم

– انگار که لبخند گناهی باشد –

از کنارت می‌گذرند

ولی من بعید می‌دانم

که لبخند گناه باشد

پدربزرگ همیشه می‌گفت

گناه،

چیزی است که روح آدم را کدر می‌کند

و وقتی روحت کدر شد

دیگر نمی‌توانی بخندی.

تقصیر این‌ها نیست

جهل با چهره‌یِ تاریک خود

از ابتدایِ تاریخ تا کنون،

سوءتفاهماتِ قدیمی را

دست به دست

به ذهنِ اینان رسانده است

به طوری که

هزاران سال مردم

با چشم‌های بسته

 – بی آنکه ببینند –

بر قامتِ خورشید

حجابِ رنگارنگ دوختند.

ولی حقیقت

بر چشم‌هایِ گشوده

همیشه عریان بوده است

چشم‌هایت را باز کن!

چه دلشان بخواهد،

چه نه

مثل شمع‌هایِ کیکِ تولد

که یکی یکی روشن می‌شود

نور

– با بیشترین سرعت ممکن –

در حالِ گسترش است

و هر چه نور بیشتر باشد

می‌توانی دیافراگم[2] را بیشتر ببندی

تا تصویری که می‌بینی

عمقِ میدانِ[3] بیشتری داشته باشد.

حالا می‌فهمی چرا سایه‌پرستان از نور می‌ترسند؟

چون وقتی نور کم باشد

تو مجبور می‌شوی تا دیافراگم ذهنت را گشوده کنی

وهمت می‌گیرد که تصویر روشن شده است،

ولی نگاهت

تنها رویِ بخشی از هستی متمرکز خواهد شد.

این گونه کمتر می‌پرسی

این گونه کم دردسرتری.

خورشید

درست پشت پلک‌های توست!

کافی است چشم‌هایت را باز کنی

تا نگاهت پر از روشنی شود!

اگر چه این اتفاق تازه‌ای نیست؛

ولی خبر هر زمان که به بی‌خبر برسد

تازه است

مثلا ببین

گل‌های آفتابگردان

همیشه همین شکلی بوده‌اند

– با همین شکل و رنگ –

ولی من تازه فهمیده‌ام که این‌ها

آنقدر خیره به خورشید مانده‌اند

که شکل آن شده‌اند!

اگر از پنجره‌ها نگذری

پنجره‌ها میانِ تو و آسمان

مترجمی خواهند شد

که همه‌یِ حقیقت را نمی‌گویند

مثلِ «کلمه»

که ردایِ کدری بود

که معلمان از سرِ ناچاری

بر قامتِ معنی پوشانده بودند

یا مثلِ «سایه»

که در ابتدا اثباتی برای حضورِ خورشید بود

ولی بعدها

آنقدر سیه‌جامگان در شعبده تبحر یافتند

که هوش و حواسِ مردم

محوِ سایه‌بازی شد!

در راه که قدم بگذاری

درمی‌یابی که مسیر

پر از روشنی‌ها و تاریکی‌هایی است

روشنایی‌ها،

حقیقتِ زندگی‌اند

و آنجا که تاریک است

تونل‌هایی است

که مردم برای زودتر رسیدن حفر کرده‌اند

ولی معمولاً زودتر نمی‌رسند

گیر می‌کنند،

و چشم‌هایشان به نبود نور

عادت می‌کند

اگر چشم‌هایت را باز نکنی

در تداومِ انتقالِ جهل

بین نسل‌ها

درنگی نخواهد بود

به معصومیتِ کودکانِ فردا رحم کن؛

چشم‌هایت را باز کن.

احسان شعاریان

1392/04/24

عکس: تصویر توسط هوش مصنوعی و بر اساس مضمون شعر خلق شده است.


[1] اصطلاحی برای برش عکس و حذف بخش‌هایی از آن.

[2] دیافراگم در دوربین عکاسی عملکردی شبیه به مردمک چشم دارد. با تنگ شدن آن، وضوح سوژه و وضوح بخش‌های جلوتر و عقب‌تر از سوژه بیشتر می‌شود ولی برای تنگ کردن دیافراگم نیاز به نور بیشتری است.

[3] در عکاسی، هر چه وضوح سوژه‌های دور و نزدیک بیشتر باشد، به معنی عمق میدان بیشتر است. در عمق میدان کمتر، سوژه‌ی اصل واضح و سایر چیزهای دور و نزدیک به سوژه تار هستند.

پاسخی دهید:

Your email address will not be published.

Site Footer