945 بازدید
ما محاصره شدهایم برادر، دیوارهای نامرئی را احساس میکنی؟ ما محاصره شدهایم. در انبوهی از اخبار، در انبوهی از اطلاعات ضد و نقیض که یکدیگر را خنثی میکنند و این تقابل در ما انگیزه حرکت را تضعیف میکند. ما محاصره شدهایم در انبوهی از اطلاعات، که چه راست باشند و چه دروغ، به هر حال بیاثرند. چرا که حرکت نمیدهند، مگر به سویی که خواستِ ما نیست.
ما محاصره شدهایم، در انبوهی از تبلیغات و ذهنهای ما دیگر قادر به تفکیک نیست. موسیقی بد گوش میدهیم. برنامهی بد تماشا میکنیم. خانههایمان را بد میچینیم. لباسِ بد میپوشیم. محصولاتِ بد میخریم. غذاهای بد میخوریم و شک نمیکنیم به این حبابِ نامرئی که ما را احاطه کرده است.
ما محاصره شدهایم در قابِ باورهایی که ما را از تجربهیِ هم آغوشی با یک رودخانه در دلِ جنگلی بکر میترساند و به ما تلقین میکند که قدم زدن در زیرِ باران یا دانه دادن به کبوترانی که پشت پنجرهیِ دفتر نشستهاند، کاری عبث است.
ما سالهاست محاصره شدهایم در اندوهی که لباسِ امید پوشیده و تبلیغِ فرداها را میکند، تا امروزهایمان را از ما ارزان بخرد. کمی درنگ کن و به گذشتهات بنگر؛ آیا این مسیرها جز مسیرهایی که از همین لحظه، از همین اکنون شروع میشوند، راه به جایی بردهاند؟
ما محاصره شدهایم! در معنیهایِ سطحی از هر آنچه هست. در واژههایِ محدودی که ذهن ما بلد است و در نهایت هر چیزی را با آنها معنی میکند. ببین! خطایِ بزرگی است که برای فرار از این وضعیت، واژهها را بیشتر کنی؛ معنی دادن را پایان بده! یک قفس بزرگتر، توهمی فریبندهتر از آزادی است. قفسهای بزرگ در کنار قفسهای کوچک، آزادی تقلبی است! واژهها را بیشتر نکن. این آسیبی است که جهان در عصر اخیر گرفتارِ آن شده است.
دانستههای تو، محصولِ مسیری است که از آن به امروز رسیدهای. بینهایت مسیر دیگر بود که تو را به امروز برساند و قفست شکل دیگری باشد، اگر انتخابهای دیگری میکردی. آنقدر هم پیچیده نیست. کافی بود در کلاسبندی روز اول مدرسه، در کلاس دیگری قرار میگرفتی یا در کنکور چند تستِ درست بیشتر یا کمتر میزدی و یا آن شب به آن مهمانی نمیرفتی و یا آن روز برقِ خانه دو ساعت قطع میشد. اگر چه برخی از این اتفاقات دست تو نبود، ولی در هر شرایطی تو انتخاب کردهای که در آن لحظه چه کنی؛ اگر چه محاصره شده بودی، در انبوهی از اطلاعات که انگیزهای برای حرکت در آنها نبود.
ذهنهای ما، توانِ پردازش خود را از دست داده است. دچارِ سوءهاضمه آگاهی شدهایم. به این ذهنهایِ درگیر دیگر امیدی نیست. – یعنی هیچ وقت نبوده است – از ذهنِ خود بیرون بیا. دیگر فکر نکن، ببین!
واژههایِ قفست را بیشتر نکن. بزرگ کردنِ قفس توهم آزادی میدهد و هر چه واژهها را بیشتر کنی، دلبستگیات به قفس بیشتر خواهد شد. ذهنِ تو ماشین معنیدهی شده است. به هر چه میبیند و میشنود با واژههایِ درون قفس معنی میدهد. ارزش میدهد، باور میکند، یا نمیکند. این ماشین را خاموش کن. حقیقت در سادگی است. حقیقت بیرون قفس است. حقیقت بزرگتر از آن است که در قفسِ کسی جا شود.
سفری که از همین لحظه شروع نشود، راه به جایی نمیبرد. از قفس بیرون بیا, به تو قول میدهم؛ لحظهیِ لذت بخشِ دردناکی خواهد بود، تلخ و شیرین – مثل لحظهای که فرزندت ازدواج کند و از خانه تو برود – لحظهای که از قفس بیرون بیایی و با این فکر روبرو شوی که این همه سال بیهوده در قفس زندگی کردهای. قفسِ بزرگتر، هنوز یک قفس است از این فکر هم بیرون بیا. بیرونِ قفس، گسترهیِ بینهایت امکان است که آغازِ تمامشان از همین لحظه خواهد بود.
احسان شعاریان
1397/08/25
Image by S. Hermann & F. Richter from Pixabay