769 بازدید
مثلِ درختِ خشکیدهیِ خانهیِ پدربزرگ
که روییدن یادش رفته بود
مثل آدمهایی که دائم دلشان میخواهد
به عقب برگردند
مثل کرختیِ روزهایی که حس میکنی
روزِ تو نیست
مثل وقتهایی که انگار
تمام حرفهایت را گفته باشی
و یادت رفته باشد
از اشکالِ درهمِ ابرها،
شعرهایِ نانوشته را بخوانی
از درون خواهی پوسید
اگر ماجرایِ تداومِ گل دادنِ گیاهِ باغچه را
دنبال نکنی
و ذهنت پر شود
از خبرهای دروغی
که از چند سو
به خوردت میدهند
تمامِ زندگی ورق خواهد خورد
مثل داستانی که در حال خواندنش بودی
تمام لحظهها خواهد گذشت
از شادترین تا غمگینترینشان
مثلِ جریانی که آرام
در کفِ رودخانه میگذرد
و تو محوِ تماشایِ تالالویِ آفتاب
بر سطحِ لرزانِ آبی،
یک روز خواهی دید
که چون کودکی که در دشت
به دنبال پروانهای رفته بود
از آنجا که بودی
خیلی دور شدهای
زندگی
اندوهِ ممتدی است
که مثلِ یک میخ
در حافظهیِ دیوار باقی مانده
– دیواری که جایِ خالیِ قابِ دیروز
بر آن دلگیرت میکند –
اگر گذشتن را نیاموزی
اگر دستهایت
ورق زدنِ تقویمِ رومیزی را
تمرین نکرده باشند
کار سختی نیست
کافی است بجایِ «داشتن»،
«بودن» را انتخاب کنی
اصلا سادهتر شروع کن!
فردا از یک مسیرِ دیگر به خانه برو
و یا مجلهای بخر که تا به حال نخریدهای
اصلا برو در پارک،
کنارِ پیرمردی بنشین که شاید فردا نباشد
و بگو چقدر هوا گرم شده است
نگرانِ ادامه گفتگو نباش
باقیِ حرفها را او خواهد گفت
تو بهتر گوش میدهی،
بچههایش بارها شنیدهاند
به تو بیشتر خواهد گفت
یا برو در حیرتِ یک کودکِ یک ساله
در مواجهه با یک گربه دقیق شو
شاید به خاطر آوردی
از کجا مسیرِ فردا،
مثلِ راهِ هر روزهیِ خانه
تکراری شد
اصلا یک شعر تازه بنویس
هر چقدر معمولی که میخواهد باشد
فقط بنویس!
نگذار ایدهآلگرایی خلاقیتت را فلج کند
دنیا پر از آدمهایی است
که یکجا ایستادهاند
و راه رفتنِ عابران را نقد میکنند
– چرا که تنها میتوانند
از زاویههایی که قبلاً دیده شده است
به زندگی نگاه میکنند –
اگر جدی بگیریشان
دیگر چیزی نخواهی نوشت
دیگر عکسی نخواهی گرفت
دیگر ترانهای نخواهی ساخت
از آنجا که هستی قدم بردار
– حتی قدمی کوتاه –
لازم نیست بدوی
همین که حرکت کنی
حالت عوض میشود
همین که «حالت» عوض شود،
آیندهات نیز عوض خواهد شد
یک نقاشی بکش
اگر بلد نیستی مهم نیست
قرار نیست نقاشیات را
در حراجی کریستی[1] چکش بزنند
تو باید حرفهایی را با خودت بزنی
که تا به حال نگفتهای
در تو انبوهِ ناگفتههایی است
که مثل پروندههایِ موقتِ[2] کامپیوتر
ذهنت را کند کردهاند
نه قادر به دور ریختنشان هستی
نه فراموشیشان
فقط باید بگویی
بدونِ قواعدِ دستور زبان
تنها زمانی که برای گفتنشان نیاز داری
حالِ استمراری است
سخت نگیر
زندگی بر وزنِ یکنواختِ خود
همواره نواخته است
تو اگر لابهلایِ این میزانهایِ شبیه به هم
سکته نیاندازی
ابرهای آسمان
همیشه همشکل خواهند ماند
و از مسیرِ روشنِ نور
که از میانِ آنها فرو میریزد،
شعری نخواهد چکید.
احسان شعاریان
1392/04/15
عکس: نقاشی استراحت ظهر اثر ونسان ونگوگ
[1] Christie’s Auction
[2] Temporary Files