به کوچه‌های شهرِ عشق زِ هوش می‌رود دلم

اشعار سنتی

Loading

به کوچه‌های شهرِ عشق، زِ هوش می‌رود دلم
پیمانه می‌زنند مَلَک، دوباره با خاک و گِلم
به صبحگاهِ وصلِ تو، ستاره می‌شوم؛ بچین
سحر که تو طلوع کنی، جوانه می‌زنم؛ ببین
ورق بزن شبِ مرا، به صبحِ روشنِ عبور
به اشک‌های اشتیاق، غبارِ سینه‌ام بشور
به عرش می رود دلم، صدا که می زنی مرا
به خانه می‌رسم چه زود، صدا که می‌زنی: بیا
به هر تو را مهمان شدن، ترانه می‌شوم؛ بخوان
به وقتِ هر جدا شدن، بهانه می‌کنم؛ بمان
چو مردگانِ بی امید، نِگَه مکن به قامتم
هنوز که زنده‌ام به عشق! طاق نگشته طاقتم
به خاک خفته‌ام چو دار، شکوفه می‌زنم، ببار
نمرده‌ام به صد خزان، در انتظارِ این بهار

احسان شعاریان

فروردین 1389

عکس: تصویر توسط هوش مصنوعی و بر اساس بخشی از شعر خلق شده است.

پاسخی دهید:

Your email address will not be published.

Site Footer